اتمامه بی کسی

تنها خواسته ام رسیدن به نهایتی از عشقت بود
تنها و تنها خواسته ام گریستن در اغوشی بود که
گرمایش شروعی برای دوباره متولد شدن بود
با تو بودن رویایم شد کابوسم شد و ارامگاهم همان اغوشه گرم
 با تو بودن
اه چه رویای محالی
ولی دیگر هرگز به چنین رویایی نخواهم اندیشید
خودکشی را بر نخواهم گزید
خواهم ماند
میگویند رسیدن به اغار سخت است اما ناممکن نیست
من هم از نو شروع خواهم کرد
و اغوش گرم خودم را
نه هیچ کس و ناکسه دیگر را پناهی میدم برای بی پناهی هایم
برایم دعا کن
برای از نو شدنم
برای تازه بوییده شدن
برای از اول رووییدن
خوشبو تر زیباتر و پر برگ تر خواهم رویید
به تو سوگند پروردگاره عشق
تو را دیگر نخواهم پرستید
و خداست که مرا حامی خواهد بود
حمایتم کن و من به اعتباره عهدت تا سپیده ها خواهم ماند

شب هستی


 

تو همان شب سیاهی

که نمایــــان گر ماهی

که بگویدت تبـــــاهی؟

تو برای هر دو راهی

بشوی چراغ راهی

برسند به عشق و جاهی

تو برای من گواهی

بستان تو هر چه خواهی

در عوض رسان تو آهی

که رســــد ز بیگناهی

که ز درد من بکاهی

که تو آخرین پناهی

=============

هله ای شب جنونی

که برای مه تو چونی

تو که آگه از فنونی

همه فن راه خونی

تو ببر به اندرونی

همه ناله ی درونی

همه شیون کنونی

که رسد ز ارغنونی

که رهین آزمونی

هله ای شب روانی

که برای مه چنانی

تو در عشق جاودانی

به مثال من بمانی

تو ز عشق من فلانی

تو بگیر از او نشانی

برسان به او نهانی

همه ناله ی جوانی

که به یـاد آن زمانی

به مثال عاشقانی

خوش وکش درین جهانی

 که بود سرای فانی

بشدیم جاودانی

همه عشق و زندگانی

به کنون به یار ثانی

بنشسته ای نهانی

به یقین تو هم بدانی

که منم چو اسب جانی

که به هر کجا کشانی

=============

هله ای شب درستی

که برای مه پرستی

بشدی سیاه هستی

چو سحر شود به هستی

برسان خبر ز مستی

که چو من تو دل نبستی

که ز چنگ من تو رستی

که تو از برم بجستی

بزدی دلم شکستی

ز چه عهد خود گسستی؟

تو کجا کنون نشستی؟

همه عشق من تو هستی

بزنم سرم دو دستی

بکشم خودم ز مستی

=============

برسان خبر ز جایی

که خورد غم جدایی

همان عاشق خدایی

که رسد ز او نوایی

که بخواند از سنایی

ز چها تو بی وفایی

ز چه عهد خود نپایی

که در آن دم نهایی

بکشد دم نهایی

=============

برسان خبر ز کویی

جسدم بُوَد به سویی

بکِشان تو نقش رویی

که رمق در آن نجویی

بفشان تو عطر بویی

همه بـــــــــــوی آرزویی

که به دست مرده شویی

برود درون گوری

ایزابل

ایزابل – اثری از کارو

 

گریه کنید!... گریه کنید ای خاطرات گذشته. ای خاطرات دوران بر باد رفته ی جوانی، ای اشکهای پنهانی، گریه کنید، ایزابل من رفت… ایزابل من مرد….

نمی توانم! باور کنید، هیچ نمی توانم او را، خودش را نه؛ همه ی آنچه او در پریشانی نگاه پریشانش برای من، و بالاتر از من!، برای قلب دیوانه پرست من، داشت، فراموش کنم.

امشب هم مثل هرشب، قلبم به یاد زندگی شاعرانه ای که با او داشتم همانظور ساده، پارچه پارچه فرو می ریزد.

از دور، نمی دانم چقدر دور، ناله های سرگردان پیانویی تار و پود وجود وحشی و منقلبم را به لرزه انداخته است؛ نمی دانم انگشتان کدام انسان دلشکسته ایست که در کشاکش امواج شرنگ آلوده ی این ناله هی جگرسوز، لابلای دندانه های پریده رنگ پیانو، پی گمشده ی بخت برگشته ی خویش می گردد…

سوز ناله های پیانو، جان زندگی صاحب مرده ام به لب مزار آرزوهای به خاک سپرده ام رسانیده!... یک مشت اشک پراکنده در گوشه و کنار دیدگان شب زنده دارم، بیداد می کنند… مدتها با آهنگ پیانو ساکت و در هم کوفته اشک می ریزم… آنوقت دلم می خواهد فریاد بکشم، فرمان دلم را بلااراده انجام می دهم!!!

شوپن!...آخ شوپن!! ناله مکن… اشک مریز؛ دیوانه شدم…مردم، بیچاره شدم..شوپن.

 

یکباره ناله پیانو در تیرگی شب سرسام گرفته خاموش می شود و اشکهای من.. اشکهای وحشت زده و گیج من هم ، همراه با واپسین ناله ی پیانو، در پریدگی رنگ گونه های مرطوب و رنگ پریده ام می میرند…

تنها، یک قطره اشک، یک قطره اشک دل افسرده، در گوشه چشمم لنگر انداخته و هیچ خیال فروریختن ندارد. فکر می کنم شاید دلش شکسته است از اینکه همه آن اشکها با آهنگ پیانو مردند!! ولی او باید در دامن سکوت بدون هیچ گونه تشریفات بمیرد!!!

دلم هیچ نمی خواهد که قلب آخرین قطره ی اشک دل شوریده ام را بشکنم… بادستمال سپیدم؛ که تنها یادگار اوست، آهسته پاکش می کنم…. آنوقت.. آنوقت هیچ. جنون! جنون مرگ… مرگ عشق ناتمامی که همانطور ناتمام ماند.. با اشک گمشده در دستمال سپیدم حرف می زنم: ببین!... تو خودت دیدی که همه ی آن اشکها بدون کفن مردند… ولی تو….؟…

 

کفن آخرین قطره ی اشکم، دستمال سپیدم را، که تنها یادگار "او"ست، دیوانه وار در پارچه سیاهی می پیچم، و تابوت اشکم را به امواج آسمان نورد بادها میسپارم. ببرید بادها! ببرید. این تابوت، آرامگاه متحرک قلب درهم شکسته ایست که آغشته به اشک و خون، زیر پای ناکامی، ناله کنان جان داد…

و بادها به خاطر من! به خاطر قلب شکسته ی من، ناله سر دادند. و ناله ی بادها همه آسمانها را که پناهگاه ناله های بی پناه من بودند به گریه انداخت….

من در تلاطم امواج آشفته ی سرشک توفانی آسمانها، زندگی خود را دیدم که ، سرافکنده و پریشانحال دست و پا زد و…. مرد!... من دلم برای زندگی جوانمردانه ام نسوخت، دلم برای قلب تیره بخت بیچاره ام سوخت، که در آخرین لحظه ی زندگی تهمت زده و محنتباری که داشت، نومیدانه فریاد کشید:

ایزابل!...

      آخ…

           ایزا...

                  بل…

                      

یه روز به دنیا اومدم

چند تا بهار ازم گذشت

هرچی که یادم میومد

رفت و دوباره برنگشت!!

 

تو باغ زیبای بلور

یه شب تو رو تو خواب دیدم!

خون توی صورتم دوید

اسمتو وقتی شنیدم

 

حالا گذشته اون روزا

برفی شدن روزای ما!

یه روزی ما جدا شدیم..

..........................

 

دیگه تموم راه من!

خسته شده نگاه من!

به اخر خط رسیدم

اما به جز تو ندیدم

                                                           
       خواننده:
نلی

LoVe