ایا چه کس تو را از مهربان شدن مایوس میکند؟
یه روز مادرم سخت مریض بود
خدا خدا خدا نکنه داشت میمرد
وای خدا اگه بمیره منم میمیرم!
نمیمیره...نمیذارم که بمیره!
تا اخره کوچه باغ های دهاتو بی نفس دویدم
تا نذارم که اون بمیره! نه نمیمیره
بوی نمه کاهگل ها امید میدادن به دلم
رفتم تا دمه خونه ی اون اقا که میگفتن دکتره!
نفس نفس
کمک گرفتم و اوردمش تا تویه خونه
نگرانی رو تویه نگام خوند!
مامانم خیسه عرق تب کرده بود
دکتر میگفت حالش بده
به لابه گفتم چی کار کنم اون نباید بمیره
دکتر که منو سمج میدید گفت :
اگه تونستی امشب ماهو بیاری بذاری تو این کوزه
قول میدم نذارم مادرت بمیره!
پاشدم
پا شدم با ۱۰۰ امید کوزه رو برداشتم که برم
دویدم تا بجایی برسم که من باشم و ماه
کوزه از دست من افتاد
اب های کوزه هر چند تا قطره شدند در
تکه شکسته های گلی!
اشک هام جاری شد
این ماه بود در کوزه گلی
اره ماه بود و بچه هاش
داد زدم دکتر
من ماه اوردم
سلام دوست عزیز ! مرسی که بهم سر زدی ! وبلاگت خیلی قشنگ و اگه خواستی تبادل لینک کنیم .
سلام منم خوبم و دوباره بی نکی هات گل کرده پرستو؟
سلام ارزوی شادی براتون دارم
تا بعد یاحق
سلام . تا وقتی ماه هست از زندگی حرف بزن . ممنون که سر زدی ( البته تو اومدی وبلاگ پیوند ولی وبلاگ اصلیه من همینه که اینجا نوشتم ) قربانت .
سلام