با تشکر از زمینی!

       

    بدونه شرح!

درد دل

انقدر شکست میخوریم تا راهه شکست دادن را بیاموزیم!
ادم در زندگیه ی امروز هر چقدر هم که بخواد پا از میدانه این
لجاجت ها؛ خودخواهی ها؛خیانت ها:بی وفایی ها؛ و .... بیرون بکشه به گونه ایی در گیره  پس باید چکار کرد! اونقدر دلسوز و نحیف بمونیم که با نگاه هاشون خردمون کنن؟!
لا اقل از این همه شکستی که میخوریم یه جورایی احساس غرور کنیم ؛ غروره سرکشه جبران‌؛
در طوله عمرم همیشه  تنفره شدیدی از متنفر بودن از کس و چیزی داشتم!
و همچنین حالم از محبت از سره ترحم هم بهم میخوره!
 اوایل زیا د خسته میشدم اما الان من هستم پدرم مهتاب هست
مادرم امید هست و دوستانی هم هستند -به پاکیه اب روان-
من هرگز نمیخوام با الفاظی بازی کنم که اختی قدیمی باهاشون دارم
من
من فقط قصد دارم حرف بزنم و از هجوم تنهایی های خودم به قلبه ن چندان بی غمه خودم جلوگیری کنم!
من مینویسم تا تسلا یی بشه بر همه ی بدی هایی که روزگار در حقه ما میکنه!
ایا چه کس تو را از مهربان شدن مائوس میکند؟-مصدق-
و واقعا چی مشد اگه در اطرافمون کمی تنها کمی بیش مهربان بودیم
دله من به حاله خودم میسوزه  !
به حاله خودم و به حاله سادگی هام
تا هست با دوستا بریم بیرون و کمی از بودنم لذت ببرم
ولی از سردرگمی هایی که درونم غوغا میکنه نمیتونم غلبه کنم!

از سادگیه  دوستایی  مثه تو- میدونی کی رو میگم-  واقعا خندم میگیره
بابا.... به خدا تجربه کردم که بهت میگم !
از جنبه ی خصوصی درش میارم
نه من سننم اونقدرا زیاد نیست
من تنها و تنها ۱۶ سالمه !

و قدر تمامه سال های زندگیم به خاطره چیزهایی که حتی ارزشه سرسری گذشتن هم ندارن
اونقدر عذاب کشیدم که ..!
نه من از سال پیش یه زندگیه جدید را شروع کردم
به قوله معروف :‌  shily~~~shaly 
‌حالا دیگه اروم شدم و میتونم بعده این حرفا یه چیزه قشنگتر براتون اپ کنم
:
Blue info
و بعده فالی که گرفتم رنگه قلبم ابی در اومد
شما هم ببینین قلبتون چه رنگی داره
قرمز ؟
ارغوانی؟
سبز؟
ابی؟
یا....

What Color is Your Heart?
How many people have you loved in the past?
I don't love people
I haven't gotten to that point in my life yet
Too many to count
A few
I never really love, does 'like strongly' count
I try to block that part of my memory out
Just assholes, not worth remembering
I have loved a lot of people but they never love me back
One or two
When someone asks you 'how do you feel about love' you respond with...
fuck that shit
Someday...
I can't live without it!
It's part of life
Is this a trick question!?
I don't know, it hurts...it just fucking hurts
One person can screw it up for you
I never seem to get the love I deserve
It comes and it goes
You would describe yourself as mostly?
Angry
Childish
Giddy
Content
Outgoing
Distant
Overly Friendly
Suspicious
Somewhat Depressed
If you had the chance to be in a relationship right now you would say?
Fuck you (aka Fuck no)
No thanks, I'm good
YESSSSSSSS!
Sure
Can I be in two, or three?
NO
Same Sex please!
Yes, I've been waiting
I need to get over the last one first
You can most relate to which object?
a Metal Bar (to crack over people's skulls of course)
a Doll (soo cute)
Bubbles
a Table (its always there)
Doublemint gum (double the pleasure right?!)
Ice
a Rainbow
a Monster
a Tear
Whats your favorite color?
Black
Yellow
Pink
Red
Orange
Grey
Purple
Green
Blue
People in general (finish this sentence)
Should Die
Are all possible friends!
Are really spiffy
Are human
The more the merrier
Should leave me alone
Should be more excepting
Shouldn't have what I don't
Are ok
If someone offered you $100 you would
wonder what the hell they want in return
take it to buy lots of things
Share it with others
Thank them and take it
Ask for more
Not take it and feel akward
Smile and start a conversation
Wonder how much more they have that you don't
Not take it and thank them

پدر


Moon
 و به وسعت تو قبطه میخورم
بزرگی وسیعی
و گه گاه سر شاری از عشق و عطوفت
تو را خیره خیره مینگرم و این ابرها اند که حجابت میشوند
مرا به افتابه  صبح   مرا به نسیم   مرا به انسان هایی گهگاه انسان میشوند نمی سپاری!
من چون دختری مطیع و تو پدرانه بر سرم میتابی
از تو خسته نمیشوم
تو مرا از انسان ها جدا کردی
به خوبی بیاد میاورم روزی را که از ترس عشق به دامانه بسترت رانده شدم
شیطان وار و بی فکر
با روح کوته ادمیت
با نامفهومی بنام  دریای دل دریایی همیشه طوفانی
بدونه ناخدا
امدم تا ناخدایم بشوی و مرا از تاریکیه شب های ترس برهانی
مرا از ترسی برهانی که وجوده هوس بازم را ذره ذره خرد میکرد
من هستم تو هستی و  ابرها هستند
پرده هایی هستند که حجب و حیایی بر من شوند
بر من  که  بی دریغ به تو مینگرم
تو را میپرستم
پدر
دستانت را و هرم نفسهایت را زمن دریغ مکن
صبح را برایم شب کن و زودزود به دیدار من بیا
من در انتظارم
و زیبا ترین شکنجه همین است
تو را میبینم ولی
ولی افسوس که به من میخندند
ولی افسوس
نه ولی شکر که تو با من خواهی ماند
من تو را دوست دارم
صبحم را شب کن
به سرعت
از تو میخواهم
و لابه کنان تو را به زیر پوششی از ابر بدرود میگویم
و من به اعتباره عهد تو به به انتظاره سپیده ی بلخی دیگر میمانم

sunset
قایقم را تا عمق شب خواهم راند