سلام ...بازم یه چیزی...دوسته خوبه من!
به نظره تو متنام بهتره جک باشه ..خاطره
               ...شعر...یا چی؟
بگو دیگه منتظرماااااا

نظرات 5 + ارسال نظر
زمستانه سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 10:33 ق.ظ http://winter.blogsky.com

هر آنچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند.

کریم دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:13 ق.ظ http://kybest.blogsky.com

سلام پرستو جان … من می خواستم یه نظر سنجی
انجام بدم و در این مورد از شما تقاضا دارم که من
را در این راه یاری کنی وبه دوستان وبلاگی خود
بگی که در این نظر سنجی شرکت کنند متشکرم
در ضمن خیای دوست دارم با شما تبادل لینک کنم
اگر برای تبادل لینک موافق بودی به من هم خبر بده..
شرکت خود شما نیز در نظر سنجی من را سر افراز
می کند. شاد باشی وبه درود بای.

زدبویز سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:00 ق.ظ http://www.zedboys.persianblog.com

با سلام خوب باشی عزیز
باید بگم بلاگ شما هر جوری باشه خوبه
من که شخصا رفتم تو نخ این عکس ها اخر عکس هستند
کارت خیلی توپه خواستی به من هم یه سر بزن
بای

* پرنسس* جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:23 ق.ظ http://yasesefid.blogsky.com

کجای دختر گمت کرده بودم خوبی؟
تو هر چی بنویسی من میخونم مهربونم.

«« ای شب از رویای تو رنگین شده ... سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی ام بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستی ام زآلودگی ها کرده پاک
از تپش های تن سوزان من ... آتشی در سایه مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر ... این ززرین شاخه ها پربارتر
ای دربگشوده بر خورشیدها ... درهجوم ظلمت تردیدها
با توام دیگر زدردی بیم نیست ... هست اگر جزدرد خوشبختیم نیست
ای دل تنگ من و این بار نور ... هایهوی زندگی در قعر گور
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
بیش از اینت گرکه در خود داشتم ... هر کسی را تو نمی انگاشتم
آه ای با جان من آمیخته ... ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره با دو بال زرنشان ... آمده از دوردست آسمان
جوی خشک سینه ام را آب تو ... بستر رگهایم را سیلاب تو
در جهانی اینچنین سرد و سیاه ... با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته ... گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه ای بیگانه با پیراهنم ... آشنای سبزه زاران تنم
آه ای روشن طلوع بی فروغ ... آفتاب سرزمینهای جنوب
آه ای از سحر شاداب تر ... از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق چون در سینه ام بیدار شد ... از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم من نیستم ... حیف ازان عمری که بامن زیستم
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه میخواهم که برخیزم زجای ... همچو ابری اشک ریزم هایهای
ای نگاهت لای لای سحربار ... گاهوار کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیم خواب ... شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من ... رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا با شور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی ... لاجرم شعرم به آتش سوختی »»

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:34 ب.ظ http://ZooghaL

چه میدونم.من میتونم بهت بگم چه چیزایی رو ننویسی.مثلن فحش اصلن خوب نیست . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد