مثله یه خوابه سفید!

00014001

من نیاز دارم که دوباره به دنیا بیام و از نو ساخته بشمبر اساسه تمومه معیار هایی که در این ۱۶ سال منو تحته سلطه و حسرته خودشون قرار دادنمن نیاز دارم تا دوباره به دوره ی جنینی بر گردم و تمومه بدنم با فرمه جدیدی ساخته شه!
محکم تر برای تحمله مشکلاتی که اینبار میدونم قراره آزارم بدن!
من میخوام عوض بشم و با عوض شدنم تمومه وابستگی هامو هم عوض کنم

خودم رو مادرم  برادرم و پدرم رو!
من نیاز دارم که بیشتر توانا باشم

من  نیاز دارم که به تمومه بودنم خاتمه بدم !
قدری عاشق نباشم و قدری از همه متنفر باشم!
من میتونم فقط اگه تازه بشم!
میتونم جواب خود خواهی های تمومه معشوقه هام رو بدم

جواب بیهرمتی ها و توهین هایی که روز گار میکنه!

ولی 16 ساله فرصته نسبتا زیادی میبره تا ادم ذره ذره ی وجودشو خرد خرد کنه و

با ملاتی از محبت خالص اینبار

   دیگه زندگی رو با عینک دودیه مشکیه همیشگی

به حرمته عشق نمیینم!
با مد پیش میرم و زنددگی رو هر روز  سرخ ...شایدم سبزه سبز میبینم!
دیگه ساده نخواهم بود و دیگه فریبه حرف بازی های امثاله مردممون رو نمیخورم!


دیگه از سوسک به اندازه ی یه –ادم – نمیترسم!
و اینبار حتی مارمولک رو هم در اغوش میگیرم و اون رو هم از نو میسازم!

-خوابه قشنگی بود به قشنگیه تمومه نیاز هام!-
کاش واقعا میشد عوض بشم!
!!!

به سادگی هام هم رحم نکردی



به لطافته یک چشمکه کودکانه -  


 

سخته مثه بچه ها شدن!

امشب بر خلافه اعتقادم که اشباحی نیستند
حس غریبی دارم  حس تنها نبودن
حس زندگی با افرادی از دنیای نبودن
حس بودن با قصه های بابا بزرگ و رانندگی های
بیمهابا ی دایی کوچیکم
حس غریبه تمومه کسایی که باهاشون خاطره دارم ولی
الان فرصتی برای تجدید اونها نمونده!
امشب ارواحی که هیچ ترسی ندارن دارن باهام گپ میزنن
یکی از پشیمونی هاش میگه
یکی از تمومه کارایی که میخواسته بکنه و نشده
خدا هم که مثه همیشه رو صورت ماه ریشخنده همیشگی رو به لب داره
من هستم و تاریکیه بغض انگیزه شبای همیشگی
منم و ارامشی که شب برام میاره
امشب بر خلاف همیشه نای گریه ندارم
امشب   اصلا اصلا به تو فکر نمیکنم
اصلا صلا   برام مهم نیستی امشب!
تو بی خیالیه خودم غوطه ورم و زندگیم خیلی شیرین شده
تو شیرینیه این رویا هنوز اخت نشده بودم که مامان صدام زد و من بی منته این خواب شدم!