به سادگی هام هم رحم نکردی



به لطافته یک چشمکه کودکانه -  


 

سخته مثه بچه ها شدن!

امشب بر خلافه اعتقادم که اشباحی نیستند
حس غریبی دارم  حس تنها نبودن
حس زندگی با افرادی از دنیای نبودن
حس بودن با قصه های بابا بزرگ و رانندگی های
بیمهابا ی دایی کوچیکم
حس غریبه تمومه کسایی که باهاشون خاطره دارم ولی
الان فرصتی برای تجدید اونها نمونده!
امشب ارواحی که هیچ ترسی ندارن دارن باهام گپ میزنن
یکی از پشیمونی هاش میگه
یکی از تمومه کارایی که میخواسته بکنه و نشده
خدا هم که مثه همیشه رو صورت ماه ریشخنده همیشگی رو به لب داره
من هستم و تاریکیه بغض انگیزه شبای همیشگی
منم و ارامشی که شب برام میاره
امشب بر خلاف همیشه نای گریه ندارم
امشب   اصلا اصلا به تو فکر نمیکنم
اصلا صلا   برام مهم نیستی امشب!
تو بی خیالیه خودم غوطه ورم و زندگیم خیلی شیرین شده
تو شیرینیه این رویا هنوز اخت نشده بودم که مامان صدام زد و من بی منته این خواب شدم!

ماه را به اشاره یی اسیره تنهاییم خواهم کرد!

 

ایا چه کس تو را از مهربان شدن مایوس میکند؟
یه روز مادرم سخت مریض بود
خدا خدا خدا نکنه داشت میمرد
وای خدا اگه بمیره منم میمیرم!
نمیمیره...نمیذارم که بمیره!
تا اخره کوچه باغ های دهاتو بی نفس دویدم
تا نذارم که اون بمیره! نه نمیمیره
بوی نمه کاهگل ها امید میدادن به دلم
رفتم تا دمه خونه ی اون اقا که میگفتن دکتره!
نفس نفس
کمک گرفتم و اوردمش تا تویه خونه
نگرانی رو تویه نگام خوند!
مامانم خیسه عرق تب کرده بود
دکتر میگفت حالش بده
به لابه گفتم چی کار کنم اون نباید بمیره
دکتر که منو سمج میدید گفت :
اگه تونستی امشب ماهو بیاری بذاری تو این کوزه
قول میدم نذارم مادرت بمیره!
پاشدم
پا شدم با ۱۰۰ امید کوزه رو برداشتم که برم
دویدم تا بجایی برسم که من باشم و ماه
کوزه از دست من افتاد
اب های کوزه هر چند تا قطره شدند در
تکه شکسته های گلی!
اشک هام جاری شد
این ماه بود در کوزه گلی
اره ماه بود و بچه هاش
داد زدم دکتر

من ماه اوردم